سالها پیش محمود شمسالواعظین٬ از روزنامه نگاران برجسته ایرانی٬ – که متاسفانه سالهاست عملا ممنوع الفعالیت شده – هر جا میرسید خطاب به حکومت ایران تکرار میکرد: «لطفا این نقشه میدان مین را به ما بدهید تا طبق همان عمل کنیم.»(نقل به مضمون) تعبیر او از روزنامهنگاری در ایران٬ «قدم زدن در میدان مین» بود. خط قرمزها در ایران سیال و سلیقهای بود. یک موضوع روزی قابلیت هرنوع پردازشی را داشت٬ اما همان موضوع چند روز بعد میتوانست تبدیل به «خط قرمز»ی غیرقابل عبور شود. یادم هست موضوع «مذاکره با آمریکا» یک روز قابلیت آن را داشت تا چندین گزارش و مصاحبه و مقاله در موردش تولید کرد٬ و روزی دیگر بدلیل مخالفت آیت الله علی خامنهای (رهبر جمهوری اسلامی) تبدیل به خط قرمزی شد که دادگستری وقت تهران (با ریاست عباسعلی علیزاده) طی بخشنامهای هرگونه پرداختن به این موضوع – اصل مذاکره با آمریکا – را «جرم» اعلام کرد و رسانهها را از پرداختن به آن منع کرد. یا در طول ده سال گذشته٬ روزی انتقاد از محمود احمدینژاد عملی «مجرمانه» تلقی و برخی به همین دلیل زندانی شدند٬ اما شش سال پس از آن زمان٬ هر گونه نقد و انکار و تخطیه احمدینژاد در رسانههای جمهوری اسلامی مطلقا آزاد شد!
بیش از پانزده سال است که به عنوان روزنامهنگار فعالیت میکنم و همه تجربه روزنامهنگاریام در ایران با همزیستی در کنار «سانسور» و «محدودیت»های سلیقهای دستگاههای مختلف امنیتی و قضایی همراه بوده است. داستانهای زیادی از سوژههای سانسور شده یا لحظات اعمال سانسور و یا شیوههای اعمال سانسور در ذهنم به ثبت رسیده است. یکی از تاثیرگذارترین حوادث زندگی حرفهایام که در ارتباط مستقیم با همین موضوع است. داستان حذف گزارش تحقیق کمیسیون اصل نود مجلس ششم٬ در مورد مرگ زهرا کاظمی از صفحه روزنامههای آن روز ایران است.
سال ۱۳۸۲ شمسی (۲۰۰۴ میلادی) بود و من دبیر سرویس سیاسی روزنامه اعتماد بودم. تابستان «داغی» را پشت سر گذاشته بودیم. در آستانه فصل تابستان٬ زهرا کاظمی٬ عکاس/خبرنگار ایرانی کانادایی که برای پوشش خبر تحصن خانواده برخی از زندان سیاسی٬ مقابل زندان اوین رفته بود٬ توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. زهرا کاظمی بیش از دو هفته پس از بازداشت٬ در زندان به طرز مشکوکی کشته شد.
دادستان وقت تهران – سعید مرتضوی – تلاش کرد تا با حربههای مختلف٬ از جمله تهدید معاونت مطبوعات خارجی وقت وزارت ارشاد٬ مرگ این خبرنگار را طبیعی جلوه دهد و از خود و مجموعه تحت امرش رفع مسوولیت کند.
سید محمد خاتمی٬ رییس جمهوری اصلاح طلب ایران در قدرت بود و اکثریت مجلس شورای اسلامی نیز در اختیار اصلاحطلبان قرار داشت. با ورود شخص رییس جمهوری به این ماجرا٬ مشخص شد زهرا کاظمی در زندان کشته شده است. مجلس شورای اسلامی نیز کمیتهای ویژه تشکیل داد تا به بررسی ابعاد این موضوع پرداخته و عاملان و آمران این فاجعه را به دستگاه عدالت بسپارد.
نشریات نیز در حد توان خود تلاش میکردند به این موضوع بپردازند٬ اما سعید مرتضوی٬ دادستان تهران بود و در کارنامه خود لیست طویلی از اقدامات شبه قانونی و غیرقانونی علیه مطبوعات و روزنامهنگاران را به همراه داشت. از طرفی هم٬ او مورد حمایت مقامات عالی رتبه اقتدارگرای جمهوری اسلامی قرار داشت. مرتضوی نقش مستقیمی در اعمال سانسور بر مطبوعات ایران ایفا میکرد. او با جمع آوری انواع و اقسام پروندههای مرتبط و غیر مرتبط٬ مدیران مطبوعاتی را تحت کنترل خود میگرفت و از همین طریق برنامههای خود و روسای خود را پیش میبرد.
کشمکش بین دولت و مجلس با دادستانی تهران و قوه قضاییه برسر پرونده زهرا کاظمی ماهها به طول انجامید تا اینکه سرانجام در پاییز سال ۱۳۸۲ (سال ۲۰۰۴ میلادی) نمایندگان اصلاحطلب مجلس٬ تصمیم گرفتند نتایج بررسیهای کمیته ویژه مجلس را در صحن علنی مجلس قرائت کنند. این روالی بود که طبق قانون از حقوق نمایندگان مجلس بود.
اصل نهم قانون اساسی جمهوری اسلامی صراحت دارد که «هيچ مقامي حق ندارد به نام حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور آزاديهاي مشروع را، هر چند با وضع قوانين و مقررات، سلب كند» اما بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی بر اساس سلیقه خود بسیاری از آزادیها از جمله آزادی رسانهها برای انتشار را نقض و محدود میکنند. سعید مرتضوی در دوران حضورش در قوه قضاییه از سرآمدان این عرصه بود.
او قادر بود با یک تماس تلفنی با سردبیر یا مدیرمسوول یک روزنامه٬ مطلبی را منتشر و یا حذف کند. بارها شاهد بودم که حتی تا جزییات هم پیش میرفت و تیتر روزنامه را هم تعیین میکرد. در آن پاییز حساس٬ این اتفاق باز هم تکرار شد.
مجلس قرائت گزارش تحقیق را در دستور جلسه روزانه خود قرار داد. در ساعت موعود گزارش از تریبون مجلس خوانده شد. طبق قانون اساسی مذاکرات مجلس از یکی از شبکههای رادیویی به طور زنده پخش میشود. در آن روز نیز همین اتفاق افتاد. گزارش کمیته ویژه که در آن از دادستان تهران (سعید مرتضوی) بعنوان یکی از متهمان قتل زهرا کاظمی نام برده شده بود، از رادیو پخش شد. بهسرعت این موضوع به مهمترین خبر ایران تبدیل شد. طبق روال روزانه٬ ما نیز در روزنامه باید مهمترین خبرهای روز را پوشش میدادیم. ماجرای قرائت گزارش مجلس٬ یکی از عناوین اصلی ما بود.
از صبح که گزارش در مجلس خوانده شده بود٬ تا عصر که باید صفحات را یکی یکی برای ارسال به چاپخانه آماده میکردیم٬ درگیر تهیه گزارشهای همین رویداد بودم. خبرنگار پارلمانی روزنامه٬ لحظه به لحظه مرا در جریان خبرها قرار میداد و گزارشهایاش را به روزنامه ارسال میکرد. در جلسه شورای سردبیری هم پوشش دادن این موضوع به تصویب اعضای سردبیری رسیده بود.
با خودم فکر میکردم٬ این بار چون گزارش از رادیو بطور زنده پخش شده٬ میتوانیم بخشهای زیادی از آن را در روزنامه هم منتشر کنیم. ساعت نزدیک ۹ شب بود که من در بخش صفحه آرائی روزنامه در حال مدیریت صفحهبندی صفحه اول و دوم روزنامه بودم٬ تلفن داخلی روزنامه زنگ زد و مسوول بخش فنی گوشی را به من داد! سردبیر روزنامه از آن سوی خط مرا به اتاقاش احضار کرد. وقتی در اتاق سردبیر را باز کردم٬ او خطاب به من گفت: «مرتضوی زنگ زده بود!» و من بنابه تجربه سابق پیام را دریافت کردم! پرسیدم «خب! این موقع شب چکار کنیم؟! مطالب جایگزین برای دو صفحه روزنامه ندارم!» و ادامه دادم: «اما این گزارش و خبر که دیگر چیز محرمانهای نیست! صبح از رادیو هم پخش شده!» … اما فایدهای نداشت. باید همه مطالب مرتبط با این موضوع را از صفحات روزنامه حذف میکردم. شب تلخی بود. آنقدر از وضعیتی که در آن باید دست و پا میزدیم عصبانی بودم که نمیدانستم تاکجا میتوان پیش بروم.
صبح که روزنامه ما بر روی کیوسکهای مطبوعاتی ایران ظاهر شد٬ به مانند همه نشریات دیگر٬ هیچ اثری از مهمترین خبر روز قبلاش در آن نبود. یکی از تلخترین حسهای یک روزنامهنگار ایرانی همین لحظات زندگی حرفهایاش است.
از رادیوهای خارج از ایران، از جمله «رادیو فردا» با من تماس گرفتند. از من میپرسیدند که چه اتفاقی افتاده که اثری از مهمترین خبر روز قبل٬ در هیچ نشریهای نیست. گفتم «داستان همیشگی اعمال سانسور شخص دادستان تهران است.» پرسید حاضری در این مورد مصاحبه کنی!؟ مصاحبه با رسانههای خارجی بخصوص فارسی زبان٬ از نگاه برخی از نیروهای امنیتی و قضایی تخلف بود. اما من فکر میکردم آنچه پیش آمده «خلاف قانون اساسی» است. قبول کردم حرفهایم را ضبط و منتشر کند. در گفتوگویم با «رادیو فردا» شرح ماجرای شب قبل را دادم و تاکید کردم که اقدام دادستان تهران خلاف قانون اساسی بوده و مجلس قانونی کشور تشخیص داده که این گزارش علنی شود.
مصاحبهام بازتاب زیادی داشت. تنها روزنامهنگاری بودم که علنا حاضر شده بودم از اعمال سانسور و تهدید دادستان تهران برای جلوگیری از انتشار یک مطلب آنگونه سخن بگویم و شهادت بدهم. چند روز بعد بابت همین مصاحبه از سوی مقامات امنیتی احضار شدم و همین موضوع زمینهای شد برای بازداشت من، یک سال پس از آن روز.
Roozbeh Mirebrahimi
Roozbeh Mirebrahimi is Executive Director of Non-Stop Media, Inc. He is a journalist who has served as a reporter, analyst, political editor, social editor, editor-in-chief and writer for multiple print and online publications in Iran and the United States. As an analyst and Iranian expert, he has often been quoted or featured by New York Times, Wall Street Journal, CNN, Voice of America and other media sources.
Mr. Mirebrahimi’s journalistic and human rights efforts have led to prizes and fellowships including the Human Rights Watch Hellman/Hammett International Prize (2006), the CUNY Graduate School of Journalism’s first International Journalist in Residence (2007-2008), the Arthur L. Carter Journalism Institute of New York University’s Visiting Scholar (2010-2011). He has also lectured or participated in panel discussions about media and human rights issues in Iran at such universities as Princeton, George Washington and Columbia. Mr. Mirebrahimi is in his 8th year as editor-in-chief of Iran dar Jahan, an online publication translating uncensored international news sources to Farsi. He has also written several books about Iran and his experiences as a censored, imprisoned and exiled journalist.
In June 2014, the National Center for Civil and Human Rights opened in Atlanta, Georgia. Mr. Mirebrahimi is featured in the exhibition named “Who Is Like Me”: The Human Rights Movement. He delivers a video statement on his experience as an Iranian blogger
Image source: http://www.thenewstribe.com/2013/10/14/iran-hopes-nuclear-talks-will-yield-roadmap/iranian-newspapers/